هفته دوم اسفند 1385 - -------/\/\--\/\/---- INTER TV

مثالت منو کشته

یک ساعت قبل از امدن اقای شوهر :اینه می ایستد ژست می گیرد و چشم های بسته اش را یک باره باز می کند     پلک هایش کش امده و مردمک چشمش دیگر قدرت گشاد شدن ندارد.مگر در اینه چه می بیند؟؟؟زنیبا موهایی که نامساوی کوتاه شده و بسان رنگین کمان هر تکه اش به رنگی در امده (شاید هم بسانخروس).هیجان زده می شود به اندازه کافی تغییر کرده است.البته برایش مهم نیست که روند این تغییرمنجر به زیبا سازی چهره اش شده یا خیر فقط مهم این است که ((خیلی تغییر کرده است.)) اوه وقت شوهرش بیاید و برای اولین بار در طول 15 سال زندگی مشترکشان متوجه تغییر چهره او بشود تمام خستگی 15 ساله اش از بین می رود.

 لحظه قدم رنجه فرمودن اقای شوهر به منزل : علیر غم صدای تاپ تاپ قلبش صدای چرخش کلید در قفل درب را می شنود می پرد و در جایگاهی که صد بار ان را مورد ازمون و خطا قرار داده می ایستد.نقطه ای درست در زاویه 45 درجه رو بروی در.باید طوری بایستد که زانو هایش با خط افق زاویه 5/17 درجه بسازد.(این را حتما در کتاب های چگونه قلبدیگران را به دست بیاوریم خوانده است).در باز می شود.اقای شوهر مثل همیشه با یک روز نامه و یکلبخند زورکی وارد منزل می شود.زن روی پاشنه هایش می چرخد.اقای شوهر می گوید:((سرت گیج نرود.))

 نیم ساعت بعد از امدن اقای شوهر : سگرمه های زن در هم رفته است.به جان ملاقه و قابلمه افتاده.عقده هایش را دارد سر انها خالی می  کند.توی دلش بد و بیراه می گوید و به این نتیجه می رسد که نکند اقای شوهر دچار اب مروارید یا کوررنگیحاد شده است.دیگر طاقتندارد.با عصبانیت فریاد می زند:((واقعا تو نفهمیدی من چه تغییری کرده ام؟)) اقای شوهر از پشت روزنامه نیم نگاهی به او می اندازد و می گوید:((چرا یک کم عصبانی شده ای))حالا زن در یک وجبی اقای شوهر ایستاده.روزنامه مچاله شده را از توی مشتش به گوشه ای پرتاب می کند و می گوید:((امروز توی ارایشگاه خانمی امده بود شوهرش ابرو هایش را تراشیده بود و با گوش پاک کن و واکس یک مدل ابرو برایش کشیده بود تا ارایشگر ان را تاتو کند... می گفت مدل ابرو را از روی   یکی از هنر پیشه های بالیوود برداشته... ان وقت تو انقدر به من بی توجهی؟)) نیش مرد باز می شود: ((مثال و     شاهد مثالت مرا کشته است.اگر تو اجازه بدهی من هم از فردا مثل شوهر همان خانم می شوم.یادت   باشد خودت گفتی هان)).


دیوونه

شاید باید ادم خیلی خل شده که بیاید برود در دفتر نقاشیش را بر این چشمان سربی رنگ سیمانی بگشاید و یک همچین کاناوال رنگارنگی را در شهر مردگان پر مدعا راه بیندازد.حالا اگر با چند تا تخم مرغ گندیده و گوجه پلاسیده هم به استقبالت بیایند باکی نیست.گلی به گوشه جمالت...عشق است...


زیر ذربین شما

اگه دقت کرده باشین توی عنوان وبلاگ بعد از کلمه تاصبح چند تا نقطه گذاشتم نظر شما در رابطه با این نقطه ها چیه؟؟؟


خیال کنید یه تفعل

تا به کی ای ساده دل چون کودکان سرگرم بازی

                                              تا به کی با قصه دیو پری افسانه سازی


این جوریاس

امروز اولین روز که این وبلاگ رو ایجاد کردم و از همین اول می گم که من تو این وبلاگ موضوع خاصی رو دنبال نمی کنم   این وب لاگ از همه جا و از همه رنگه


بی تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در کوچه های خلوت دلم گرمای دستانت را احساس می کنم تا صبحی ......


<      1   2