تجربه مرگ / داستان واقعی - -------/\/\--\/\/---- INTER TV

تجربه مرگ / داستان واقعی

ایا تاکنون درباره مرگ و زندگی پس از ان چیزی اندیشیده اید؟ ایا تا به حال فکر کرده ایدعزیزانی که از دنیا می روند و به دنیای دیگر پا می نهند چه تجربه ای را در پیش رودارند؟ وقتی که این اتفاق دیر یا زود برای خود ما رخ دهد چه منظره و چه کسانی را خواهیم دید؟ هیچ انسانی با زندگی معمولی خبر از دنیای پس از مرگ ندارد.بارها اتفاق افتاده است که افرادی برای چند لحظه پا به دنیای ماورا گذاشته اند ولی با تجربه کوتاه مدتی از دنیای مرگ بلافاصله دوباره به دنیای ما باز گشته اند.امروز برای شما داستان کسانی را می گذارم که مرگ را تجربه کرده اند و تجارب انها در کتاب ((ماورای نور)) گرداوری شده است.

مرگ در اتاق جراحی

((جاسمین سیداویا)) اهل ایلت جورجینای امریکاست.اودر اواخر سال 1979 بر روی تخت جراحی در اتاق عمل از دنیا رفت.ولی چند ثانیه بهد دوباره برگشت.

او در این رابطه می گوید: ((باید بگویم این تجربه انقدر مغشوش و درهم و برهم است  که نمی توانم ان را کامل و به راحتی توصیف کنم.من داشتم بالای بدن

خودم پرواز می کردم. می توانستم همه چیز را ببینم و همه حرفها را بشنوم.مدت خیلی کوتاهی از اتاق بیرون رفتم ولی بعد دوباره به کنار جسدم برگشتم . می دانستم چرا مرده ام علتش این بود که نمی توانستم نفس بکشم . لوله اکسیژن تا انتهای گلویم پایین رفته بود . کادر پزشکی اتق عمل ماسک اکسیژن را روی بینی ام  نگذاشته بودند.داروی بیهوشی هم بیش از اندازه به من تزریق شده بود.در ان وضعیت سعی می کردم از ذهنم استفاده کنم و دست راستم را تکان دهم.می خاستم همه بدنم را حرکت بدهم و لوله را از دهانم خارج کنم. به صورتم نگاه کردم اشک از گوشه چشمانم سرازیر شده بود.یکی از پرستاران ان را از صورتم پاک کرد ولی توجهی نکرد که تنفسم بند امده است.او مرا که کنارش ایستاده بودم ندید.به سختی تلاش می کردم که جسمم را تکان بدهم ولی انگار بدنم از سرب ساخته شده بود.)) بالاخره تلاش های جاستین سیداویا در به حرکت در اوردن بدنش موثر واقع شد زیرا ناگهان در هیاهوی بسیار پرستاران لوله را از گلویش خارج کردند و ماسک اکسیژن برای او گذاشتند و جاستین سر انجام توانست  نفس  بکشد.او بار دیگر در سیزده سالگی زمانی که در بیمارستان بستری شده بود تجربه پس از مرگ را داشت و برای سومین بار در سال1991 طعم مرگ را چشید. بار اخر به شدت به ذات الریه مبتلا شده بود و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد.این بار او روح خودش را دید که کنار جسمش ایستاده است.او می گوید: (( می توانستم روحم را ببینم که کنار جسمم ایستاده است.روح من بینهایت زیبا و کامل بود.پیراهنی بلند و سپید بر تن داشت که بلندای ان تا زانو می رسید. تلالویی سپید و درخشان از او به اطراف پراکنده می شد.روح من شش یا هفت فوت دور تر از بدنم ایستاده بود.خیلی عجیب بود که من می توانستم روحم را ببینم و او نیز می توانست بدن بیمار مرا تماشا کند.من رنگ به چهره نداشتم و پژمرده و سرد و خالی از زندگی بر روی تخت افتاده بودم.ولی روحم گرم بود.نوری به اطراف پاشید و روح کم کم از من دور شد و با جسمم خداحافظی کرد تا به درون نور برود.ان نور همچون دریچه ای گرما بخش و درخشنده بود. ((سیداویا))از احساس خود در میان دو دنیا می گوید: با اینکه جسمم می خواست روی زمین بماند ولی میل داشت به روح خود بپیوندد و با او به درون دریچه ای نورانی برود.او پس از مرخص شدن از بیمارستان با چند نفر درباره تجربه عجیب و منحصر به فرد خود حرف زد ولی هیچکس او را نفهمید و باور نکرد.تنها کسی که کمی جاسمین سیداویا را درک کرد کشیش کلیسایی بود که هر یکشنبه برای دعا و عبادت به انجا می رفت.

 

 

 

مرگ در اتاق